چراااا خاله جون
سلام یه دونه ی من
خاله امروز بازم مامانیت حالش خوب نیست کلی دلش دردمیکرد همش گریه میکرد
مامانیت عصری سرکار بود حالش بد شده بود زنگ زده بود ب بابایت که بیاد دنبالش بابایت حسابی ترسیده
بود بیچاره بابایت اینقد ترسیده بود که وقتی اومده بود اینجا منظورم خونه بابابزرگیته اصلا نتونست بیاد تو خونه بعدم رفت خونه خودتون مامانیت میگفت بغض گلوش رو گرفته بوده آخه فک کرده بوده برا تو اتفاقی افتاده
می بینی چقد دوست دارن
فاطمه رها زودی بیا خاله جووووووووووووووووون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی