فاطمه رهافاطمه رها، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

خاطرات خواهر زاده نفسم

خاله دلش تنگته

سلام خاله جونم  چند روز خاله ندیدت دلش برات تنگ شده هرجا ی نی نی کوشولو می بینم یادت تو میام  عخش خاله مامانت میگف جدیدن خیلی بلا شدی وقتی ببینی مامانی لباس بیرون پوشیده کلی میخندی میدونی که الان مامان میبرت بیرون هر لباسی هم تنت کنه دیگه گریه نمی کنی ...
22 مهر 1392

شیطون

سلام دردونه خاله خوبی خاله جون میدونم که داری کم کم داری آماده میشی بیای پیش ما خاله جون وای که دیگه طاقت ندارم راستی رها جونم من دارم چند روزی میرم مسافرت یهو عجله نکنی خاله نیست بیای  خاله دلش میگیره میخوام خودم اولین نفری باشم که بغلت میکنم یادت باشه که باید  مرداد به دنیا بیایی  مردادی همشون ماهن     ...
19 تير 1392

چراااا خاله جون

سلام یه دونه ی من خاله امروز بازم مامانیت حالش خوب نیست کلی دلش دردمیکرد همش گریه میکرد مامانیت عصری سرکار بود حالش بد شده بود زنگ زده بود ب بابایت که بیاد دنبالش بابایت حسابی ترسیده بود بیچاره بابایت اینقد ترسیده بود که وقتی اومده بود اینجا منظورم خونه بابابزرگیته اصلا نتونست بیاد تو خونه  بعدم رفت خونه خودتون مامانیت میگفت بغض گلوش رو گرفته بوده آخه فک کرده بوده برا تو اتفاقی افتاده می بینی چقد دوست دارن فاطمه رها زودی بیا خاله جووووووووووووووووون ...
25 ارديبهشت 1392

یه دونه آجی

سلام خاله جوون خوبی امروز خاله خیلی ناراحته آخه مامانت دیشب الکی باهام قهر کرد بعدمن ده بار ازش معذرت خواستم با اینکه خاله ی آدمی است که از هیچکس معذرت نمیخواد ولی مامانت اصلا معذرت خواهی منو قبول نکرد خاله دلش شکسته مامانیت از وقتی تو تودلشی خیلی زود ناراحت میشه ولی منم گناه دارم آخه چند بار معذرت خواستم قبول نکرد ولی من عاشق یه دونه آبجیم که مامان رها جونمه هستم بوووووووووووووس اجی بتول ...
23 ارديبهشت 1392