کوهنوردی خاله
سلام دردونه خاله
امروز خاله بادایی سلمان وزن داییت رفت کوهنوردی واای خاله جون نمیدونی هنوز دو قدم ازکوه نرفته بودم بالا خسته شدم وگریه ام گرفته بود خلاصه ب هر زوری بود رفتم بالا
وقی رسیدم بالای کو یه مار از جلوم رد شد اینقد ترسید
آخه یکی نبود ب من بگه تپل تورو چ به کوهنوردی
بالاخره ساعت2اومدیم خونه تا ساعت 7خوابیدم تمام بدنم درد میکنه نمیتونم راه برم نمیدونم فردا چطو برم دانشگاه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی